جدول جو
جدول جو

معنی ور بمئن - جستجوی لغت در جدول جو

ور بمئن
ور آمدن خمیر، آماده شدن خمیر برای پخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ور آمدن
تصویر ور آمدن
برآمدن، بالا آمدن، کنده شدن و جدا شدن چیزی از جای خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ور بستن
تصویر ور بستن
بستن، چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن، سفت شدن، افسردن، منجمد شدن، منجمد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ور آمدن
تصویر ور آمدن
((وَ مَ دَ))
کنده شدن، جدا شدن، آماده شدن خمیر برای پخت نان، برآمدن، مقابله کردن، چاق شدن
فرهنگ فارسی معین
سرکشی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
اخم کردن، دولا شدن، چهاردست و پا راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تعجب کردن، هاج و واج ماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
به سر آمدن، به حریم دیگران تجاوز کردن، سرریز کردن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
پی در پی دچار بدشانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آمدن از آن سوی رودخانه یا هر محل سخت گذر، انجام کاری دشوار
فرهنگ گویش مازندرانی
جوش آمدن و خراب شدن ماست
فرهنگ گویش مازندرانی
خود را کنار کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از کسی جانب داری کردن، اصابت کردن، به مقصود رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شگفت زده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به فریاد آمدن، حالت استفراغ
فرهنگ گویش مازندرانی
غرش کردن جانور، غریدن، باد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
قدرت نمایی، زور زدن به هنگام شکم روی و زایمان
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاختن، هجوم آوردن، تجاوز کردن، متوجه شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
درآمدن، سر از خاک بیرون زدن، به پشتیبانی از کسی برخاستن
فرهنگ گویش مازندرانی
خارج شدن، سر از خاک بیرون زدن جوانه ی گیاه، درآمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پا دادن، گیر آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دبه در آوردن، حقه و نیرنگ در آوردن به هنگام بازی، حقیقت
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دیوانه شدن، بد جنس شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
با تبر جایی را بریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن، ذخیره کردن، حفاری زمین توسط حیوانات همچون خرگوش
فرهنگ گویش مازندرانی
پر زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
به جنبش موزون درآمدن، قرواطوار آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگ یا تسمه ی اسب، تنگ گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی